آیلینآیلین، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

یکی یه دونه ی مامان وبابا

سونوی دوباره ی کوچولو

سلام عزیز دلم .چند روز پیش رفتم سونو البته یواشکی که کسی ندونه اخه دعوام میکردند.دوباره پاهای کوچولوتو بسته بودی تا قبل از اینکه برم تو همش لگد میزدی و اینور و اونور میچرخیدی وقتی رفتم تو یه ادامس عسلی انداختم تو دهنم و رو تخت خوابیدم اما تو سریع اومدی مچاله شدی زیر دلم  و هر کاریت کردم دیگه تکون نخوردی  خیلی ناراحت شدم ازت گفتم خیلیییییییییییییییی پدر سوخته ای انگار دوست نداشتی بدونم دخملی یا پسر؟ ولی دکی گفت همه چیت خوبه . الان یکی دوروزه که دیگه حرکاتت و خیلی واضح تر متوجه میشم مخصوصا وقتی جابجا میشی انگار ته دلم خالی میشه قربونت برم خیلی دلم ببرات تنگ شده دوست دارم زودتری بغلت کنم
30 بهمن 1391

امروز 19 هفتگی شدی

سلام اوچولو ی موچولووووووو.قربونت برم .از وقتی که از بندر برگشتیم تکون خوردنات کم شده.دوست دارم همش لگد بزنی اینجوری میفهمم یه معجزه ی زنده تو دلمه که داره بزرگ میشه. رفتم پیش خانم دکتر مهربون.تازه بعد از 18 هفته همون وزن اولمو به دست اوردم یعنی 63 کیلو. صدای قلبتو با هم گوش کردیم.گفت خوبه.چون زیر دلم خیلی درد میکرد چند تا قرص بهم داد که بهتر شدم.نمیدونم چرا چند روزه دوباره تهوع دارم و همش ترش میکنه معدم و بازم رفلاکس. بابایی 2 روز پیش رفت چیش مامان بزرگ و اغا جون.دلش خیلی برات تنگ شده .منم دلم براش تنگ شده این هفته برمیگرده. راستی عزیزم مواظب خودت باش از خدا جون که خیلی مهربونه بخواه که سالم و تپلی به دنیا بیای. ...
21 بهمن 1391

سفر بند عباس

سلام جیگولو ی من.تعطیلات اخر هفته ی قبلی  با بابا و عمو احومد و زن و بچه هاش رفتیم بندر خونه ی  عمو های دیگه.خیلی خوب بود.روز بعدش هم رفتیم لب دریا رفتم تو اب .یه کمی اب به شکمم هم زدم اخه میگن چیشاتو ابی میکنه  خخخخخ. روز بعدش هم رفتیم پارک خوب بود.ولی از شبش دلدرد شدیدی گرفتم از اون روز تا حالا همش زیر دلم درد میکنه و  تیر میکشه امروز میخوام برم دکتر .خدا کنه صحیح و سالم باشی   ما خیلی دوست داریم. ...
16 بهمن 1391

ورووووووووووجک

سلام کوچولویه مامانیهههههه من .عزیز دلم داری وارد 5 ماهگی میشی قربونت برم.دیگه چهار ماه رو تموم می کنی تا دو روز دیگه. خیلی تو دل مامانی ور جه وورجه میکنی .دو روزه دارم برات لالایی و شعر میخونم انگاری خیلی عادت کردی.دیروز شروع کردم برات لالایی خوندن اما دخملای خاله فریبا اومدند و نذاشتند ادامه بدم .تو هم تا اخر شب  همش یه تیکه مامانیو لگد مال کردی اصلا اروم نمیگرفتی فکر کنم دوست داشتی برات قصه بگم اما نشد. ...
11 بهمن 1391

تکون خوردن جیگل طلا

سلام مامانی از دیروز ظهر شروع کردی به تکون خوردن و ورجه وورجه.البته قبلا هم تکون میخوردی اما برا من خیلی ملموس نبود. الان همش داری بازیگوشی میکنی از این پهلو به اون پهلو میری.حرکاتت مثله ترکیدن حبابه.وزدن یه نبض که وقتی دست میذاریم خیلی ملموسه اما نمیدونم چرا وقتی حرکت میکنی و لگد میزنی  اون قسمت تیر میکشه. از صبح تا حالا هم خیلی داری شیطونی میکنی دوست دارم  لگد زدنتو لمس کنم اما نمیشه اخه من سر کار هستم و اینجا عمو  زیاااااااده.فثقط دو تا خاله میدونند که تو ،تو دل مامانی هستییییی بووووس جیییگری
9 بهمن 1391

جنسیت نی نی

سلام عسیسم.دیروز عصررفتیم خونه ی عمو احمد.ظهر کله پاچه داشتند من قبلش عدس پلو خوردم اما برا دلکشیه تو  یه کمی کلههههه پاچه هم خوردم.خوووشت اومد؟ لحظه شماری کردیم تا ساعت 5 و نیم شد و رفتیم سونو خیلی معطل نشدیم با بابایی رفتیم تو .بعد تو روووووووووووو دیییدم عزیز دلم خیلی کوچولو و ناز بودی.پاهاتو بسته بودی.دکی گفت وزن و قد خوبه و سالنی اما به نظر تنبل میایی که تکون نمیخوری خلاصه اصرار کردم که دقت کن ببینم نی نی چیه واااای    خوب که دقت کرد گفت دخملییییی گفتم مطمئنی؟گفت 95%خب همه میگفتند تو پسری و ما باورمون شده بود وقتی گفت دختر  تعجب کردیم اما حالا که من و بابایی خیلی دوووست دارم پاهات خیلی ناز بودن و چسبونده بو...
8 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام سلام کوچولوی دوست داشتنی  مامانی خیلی حالش بهتر شده دیگه بالا نمیاره و تهوعشم خیلی کم شده .اصلا باورم نمیشد اون روزا ی سخت  سپری بشه و من دوباره سر حال بشم عزیزیییییییییییییییییییییییی دو روز پیش رفتم بهداشت گفت وزن کم کردم نههههههههههههههههههههههههههه بعدش هم خانم مامای مهربون گفت برو ذو تخت بخواب اولش ترسیدم اخه نمیدونستم میخواد چیکار کنه اما بعدش  گفت میخواد صدای قلب تو رو بشنوه .وااااااااااای یه حالی شدم   گوشی رو گذاشت رو دلم اما هر جا که میذات نمیتونست صدای تو رو بشنوه خییییییییییلی نگران شدم .یعنی چرا؟ خلاصه خیلی طول کشید تا اینکه یه صدای خفیف  اما تند تند تالاپ تالاپ به گوشم رسید.واااااااااای ...
7 بهمن 1391
1